۱۳۹۳ آذر ۱۵, شنبه

در هیچ روایتی مرده زنده نمی‌شود.

باید بنویسم تا خلاص شوم. دارم فرار می‌کنم از نوشتن، از فکر کردن و مثل همیشه از تصمیم گرفتن. از تصمیم گرفتن متنفرم و از تصمیم گرفتن برای ترک کسی، عاجز. نمی‌توانم تصور کنم دارم تصمیم به ترک کسی که زمانی آرزوی با او بودن داشتم را می ‌گیرم. نمی‌دانم حرف‌ها از کجا بیرون آمد، گفتم تمام کنیم گفت تمام کنیم.
گفت رابطه بیشتر از این جلو نمی‌رود و مانده است در فوریه پارسال. توی سرم به تابستان فکر کردم، به وقتی که تصمیم گرفتم روی همه چیز پا بگذارم و برگردم به او.
با رابطه مرده چه کار کنم؟ مرده دیگر هیچ‌وقت زنده نمی‌شود. نه در این روایت و نه در هیچ روایتی مرده زنده نمی‌شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Want to say hello? Drop me a line here :-)